باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

هیس دخترها....

مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ، آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد : آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند ، از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز ، از لپ هام گرفت تا گل بندازه تا اومدم گریه کنم گفت : هیس ، خواستگار آمده خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من ُنه سالم گفتم : من از این آقا می ترسم ، دو سال از بابام بزرگتره گفتند : هیس ، شکون نداره عروس زیاد حرف بزنه و تو کار نه بیاره حسرت های گذشته را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت : کجا بودم مادر ؟ آهان جونم واست بگه ، اون زمون ها که مثل الان عروسک نبود بازی ما یه قل دو...
30 مهر 1392

این روزهامون....

سلام دوستای گلم ممنونم بابت تک تک کامنتهای زیبایی که برای بارانم گذاشتین و مرسی بابت تبریک روز کودک منم به همه دوستای بارانم روز کودک رو بهشون تبریک میگم ببخشید اگه نتوستم بیام وبتون و یا اینکه نظراتو تایید کنم نمیدونم چرااااا این روزها مثل برق و باد میگذره و من همچنان وقت کم میارم شاید برای این باشه که صبحها تا لنگ ظهر خوابیم و بعد از اون طبق روال هر روز آماده کردن صبحانه و ناهار و کارهای روز مره و... واقعا خیلی هر روزم تکراری شده فقط خوبیش اینکه باران جونم کنارمه و هر روز ی کار جدید و یه حرفه بامزه و... این روزها دلم میخواست منم مثل خیلی از مامانهای دیگه کار میکردم و هر روزم تو اجتماع میگذشت ولی خب از یه طرف...
20 مهر 1392

خدا جونم شکرت....

  خدای من دعایم را با شکر نعمتها و لطف هایت شروع می کنم و اعتراف می کنم که بهترین نعمت ها را به من داده ای . خدایا می دانم که از همه مهربان ها ، مهربان تری و دیده ام که از همه بخشنده ها بخشنده تری اما با وجود گذشت و بخشندگی ات ، اگر یک روز از نافرمانی ها و ناشکری های من خسته شوی بهتر از هر کس دیگری می توانی من را مجازات کنی . چون می دانی من از چه چیزهای می ترسم ویا با از دست دادن چه کسی بیشتر زجر می کشم . ای خدای بزرگی که در نهایت عظمت و کرامت به من اجازه می دهی رو به رویت بنشینم وبا تو حرف بزنم ، با این حال که می دانی آنقدر کوچک ام که هر ...
3 مهر 1392
1